Donnerstag, 5. November 2009

نقدی کوتاه بر زبان شعر هینه (Heinrich Heine) و دعوی کتبی او با یکی از نویسندگان:

نقدی کوتاه بر زبان شعر هینه (Heinrich Heine) و دعوی کتبی او با یکی از نویسندگان:

شاعر نام آور آلمانی یکی از آخرین شاعران دوره ی رمانتیک به حساب می آید. او نه تنها به خاطر اشعار و نوشته های خود معروف است, بلکه بخاطر سخنان بی آلایش و بر ضد فئودالیسم نیز نام آورست. در آثار خود بطور خاصی احساس و خواسته ی انسانی را آمیخته با انتقاد به قلم آورده است. اولین نویسنده ای بود که ستونهای هنری در روزنامه ها را ابداع کرد و در آن با استادی و چیره دستی خاصی, انتقادات و مطالب هنری خود را منتشر و تاثیر زیادی در جامعه و محافل ادبی اروپای آن زمان گذاشت. در آلمان به خاطر یهودی بودنش همواره تحت انتقاد و ناسزاگویی قرار می گرفت. به همین دلیل در سال 1831 آلمان را وداع و در پاریس ساکن شد. بعد از آن تا حدی تحت فشار انتقادگرایان آلمانی قرار گرفت که نویسندگان فرانسوی در کنفرانسی به منتقدان آلمانی گفتند:اگر شماهینریش هینه را نمی خواهید, او از ماست.

با اینکه با یکی از شاعران هم دوره خود "گراف پلاتن (Karl August G. M. Graf von Platen-Hallermünde) مشاعره ی کتبی داشت و گاهی مشاعره تبدیل به یک مشاجره سخت همراه با ناسزاگویی خفیف می شد, انسانی بود وارسته‏ كه جهانِ پيرامونش را از دريچه تنگ و تاريكِ برتری قومی و نژادی و مذهبی نمی‏نگريست. از طرفی احساس درونی و قلب یاغی هینه برای برابری و همبستگی با قشر زیرین جامعه می تپید و از طرفی هم می دانست در آن زمان چطور باید سخن گفت و رفتار کرد. در زمان قبل از هینه سخن گفتن دو پهلو و پوشیده بود. " ولفگانگ گوته" در نوشته هایش هیچوقت بطور مستقیم و آشکار از جامعه انتقاد نمی کند و در جایی خود به این نکته اشاره می کند: مگر در سروده هایم دوتا بودنم را نمی بینید؟ اما هینه با زبانی دو پهلو ولی آشکارا شعر می سرایید که از قرن نوزدهم تا بحال از جزابیتش ذره ای کاسته نشده است.

ایرونی (irony) یعنی خلاف واقعیت و یا خلاف اعتقاد شخصی سخن گفتن و نوشتن. هینه آشکارا و با ایرونی خاصی می نویسد. بطور مثال امروزه وقتی کسی سیگار می خرد, بر روی پاکت آن آرم مرگ به همراه نوشته ای که خبر از مرگ زودرس را می دهد چاپ شده است. این همان آشکارا دو پهلو سخن گفتن است(ایرونی آشکارا). یعنی کسی جنسی را برای استعمال می خرد اما می داند که سمی است و مرگ در انتظار است. گذشته از آن, هینه نظمی ارائه می دهد که از طرف تمام اغیار جامه قابل قبول است.

سیگموند فروید (Sigmund Freud) در یاداشتهای دست نویس خود اکثران شعرهای هینه را از بر و با کمی اشتباه بر کاغذ می آورد تا احساس درونی خود را در آنزمان بازگو کند.

تفاوت هنری کارهایش که خالی از هر گونه سکته می باشند سایه بر نسلهای بعد از او و حتی نسل کنونی برافراشته و هنوز هم خواننده را شیفته نظمی شیرین می کنند که گاه دو تا چهار و گه گاه با یک و سه ختم می شوند. افراد آشنا با ادبیات شعر در موقع خواندن هینه, خود را در اقیانوس پر تلاطمی از محبت و عشق می بینند که آگاهانه دست در دست او از سکوی کشتی عظیمی به پایین می پرند و با تکه ای چوب از کلبه ای شکسته بر موجی خروشان می رانند تا در بندری ایمن پیاده شوند. زیرا خواننده خود را در زمان و مکان خاصی احساس نمی کند, سروده هایی بی مکان وبی زمان. دو پهلوگوییش آنقدر آشکار, شیرین و دلنواز است که بعضی آنرا ناسزایی ناخواسته می نامند.

Das Meer erstrahlt im Sonnenschein,

Als ob es golden wär,

Ihr Brüder, wenn ich sterbe,

Versenkt mich in das Meer.

Hab immer das Meer so lieb gehabt,

Es hat mit sanfter Flut

So oft mein Herz gekühlet;

wir waren einander gut.

می درخشد دریا زیر پرتو نور

گویی دریایست زرگون زدور

ای برادرانم, بعد از مرگم

غرقم کنید در این دریایم

که زیباتر از شفق در هر دودیده

دلبرم بود و هست دریا همیشه

و با مدی بی موج وناخواسته

آرام می کرد دلم با مهری شایسته

خواننده بدون در نظر گرفتن ایرونی5 و زبان انتقادگر هینه, شعری "لوس" و خالی از هر گونه انتقاد را احساس خواهد کرد. اما خواننده با کمی توجه بیشتر و مرور دوباره شعر, به این نتیجه خواهد رسید که گوینده در زندگی آنقدر سختی کشیده است که دریای آرام را با نگاهی آشنا به معشوقی همیشگی تبدیل می کند که در دل پیوند خوره است.

دریایی که زیر نور آفتاب زرگون می درخشد ولی متعلق به کسی نخواهد بود. اما خواننده می داند که سیم و زری وجود ندارد(ایرونی آشکارا). از مهر, عشق و زیبایی هم سخن می گوید. مهر و محبت در طول تاریخ انسانی هر دو از محبوبیت خاصی برخوردار بوده اند و شاعر دانسته آنانرا به آتش می کشد. هینه می دانست که خواندن نوشته هایی از محبت وعشق تاثیر خاصی در درون خواننده خواهد گذاشت. کما اینکه در این شعر سخن از مرگ هم هست. پایان راه زندگی مرگ است. حال عده ای بر این باورند که زندگی تازه ای را آغاز خواهند کرد و عده ای دیگر اعتقادی چنین ندارند. ولی از آغاز مرگ در راه است.

او از خارج از گود "لنگش کن گفتن" را دوست نداشت. و اینگونه افراد را افرادی می نامید که فقط روح خود را بدهکار می کنند. تو خود را در تفکرت بدهکار می کنی به آنان می گفت.

هفت خان هومری ترویا را

نوایی زیبا نوید می دهید,

و ما باید در شما

بزرگترین مرد آلمانی آینده را ببینیم.

عجب کار بزرگی به سخن می آورید,

هیهات, این نوع افراد را همه می شناسند.

حقیقتا در صددید چنین کاری را بکنید!

این بدهکاران تفکری را همه می شناسند.

این «رودوس» است,این گوی واین میدان

هنرتو کجاست, اینجاست که می رقصند,

گر نمی توانی, خاموش برو زین میدان,

امروز است که توانایی تو را خواستارند.

شاهزادگان واقعی سرزمین نخبگان,

چون می نوشند, نقد می پردازند.

شیلر, گوته, لسینگ, ویلاند

هیچوقت تقاضای وام نکرده اند.

آنها آفرین گفتن

و دست افشانی نسیه نمی خواهند.

تاجی قبل از عمل به سر نمی گذارند,

که ابلهی خود را پر شکوه کنند.

دیر زمانیست خان پیر مرده

اما تخمش زنده است امروز.

وای, که من این افسانه دروغین

روئین تنی را می شناسم.

اینان بچه های واقعی اربابانند

هم رگ و هم خون خانند.

ای خان سالاران گرانم,

تار و پودتان را می شناسم.

Iliaden, Odysseen

Kündigst du uns prahlend an,

Und wir sollen in dir sehen

Deutscher Zukunft größten Mann.

Eine große Tat in Worten,

Die du einst zu tun gedenkst! -

Oh, ich kenne solche Sorten

Geist'ger Schuldenmacher längst.

Hier ist Rhodus, komm und zeige

Deine Kunst, hier wird getanzt!

Oder trolle dich und schweige,

Wenn du heut nicht tanzen kannst.

Wahre Prinzen aus Genieland

Zahlen bar, was sie verzehrt,

Schiller, Goethe, Lessing, Wieland

Haben nie Kredit begehrt.

Wollten keine Ovationen

Von dem Publiko auf Pump,

Keine Vorschußlorbeerkronen,

Rühmten sich nicht keck und plump.

Tot ist längst der alte Junker,

Doch sein Same lebt noch heut -

Oh, ich kenne das Geflunker

Künftiger Unsterblichkeit.

Das sind Platens echte Kinder,

Echtes Platenidenblut -

Meine teuern Hallermünder,

Oh, ich kenn euch gar zu gut!

برای دوستانی که با جامعه ی آن زمان آشنا نیستند. در دوره ی هینه جزیره ی «رودوس» (Rhodos) در رقص مشهور بوده است. و او فرض می کند شخصی رقص بلد نیست اما برای اینکه در میدانی بهتر برقصد به جزیره ی رودوس می رود. در ماهیتش که فاقد توانایی رقصیدن است تغییری ایجاد نشده است. فقط می تواند لاف بزند که گوی و میدان را دیده است, اما عملی از او هیچوقت سر نخواهد زد. زیرا در آن گوی و میدان نیز از عمل در فرار است.

با تمام گستردگی تفکری و با اینکه خود بخاطر یهودی بودنش در تیررس انتقادگران آلمانی قرار داشته, در تمسخر دیگر شاعران و حتی تفکر و فرهنگ آنان کوشیده است. شعر بالا را خطاب به "گراف پلاتن" (Karl August G. M. Graf von Platen-Hallermünde) که یکی از شاعران هم دوره ی خود بوده می نویسد. و چون "گراف پلاتن" همجنس باز بوده است او را مورد تمسخر قرار می دهد. در یکی دیگر از کتابهایش "عکسهای سفر"(Reisebilder) شعری از " کارل لبرشت ایمرمن" (Carl Lebrecht Immermann) را در انتهای کتابش منتشر می کند, که در آن شیفتگان شعر شرق را از جمله "گراف پلاتن" را مورد تمسخر قرار می دهد. چند ماه قبل از انتشار "عکسهای سفر" (Reisebilder) گراف "پلاتن" کتابی به نام غزلهای نو انتشار داده بود. "ایمرمن" در این شعر شاعران غربی را که سعی می کنند شبیه سعدی و یا دیگر نام آوران شرق بنویسند, مورد تمسخر قرار می دهد. از جمله "ولفگانگ گوته" را مورد تمسخر قرار می دهد و او را شاعر پیرمرد خطاب می کند.

„Oestliche Poeten“

Groß’ mérite ist es jetzo, nach Saadi’s Art zu girren,

Doch mir scheint's égal gepudelt, ob wir östlich, westlich irren.

Sonsten sang, bei’m Mondenscheine, Nachtigall seu Philomele;

Wenn jetzt Bülbül flötet, scheint es mir denn doch dieselbe Kehle.

Alter Dichter, du gemahnst mich, als wie Hameln’s Rattenfänger;

Pfeifst nach Morgen, und es folgen all’ die lieben, kleinen Sänger.

Aus Bequemlichkeit verehren sie die Kühe frommer Inden,

Dass sie den Olympus mögen nächst in jedem Kuhstall finden.

Von den Früchten, die sie aus dem Gartenhain von Schiraz stehlen,

Essen sie zu viel, die Armen, und vomieren dann Ghaselen.“

Carl Leberecht Immermann 24. April 1796 in Magdeburg; 25. August 1840 in Düsseldorf

بزرگترین خواسته ی شاعران امروزه هم روش سعدی سرودن است,

برای من بی تفاوت است که به روش شرقی, غربی اشتباه کنم.

وگرنه ناختیگال۱ زیر نور ماه داستان فیلومله۲ را خواهد خواند؛

حال اگر بلبل این داستان را سراید, حنجره اش با ناختیگال۱ یکیست.

ای شاعرپیر۳ چرا تو به من همچون موش گیر هاملن۴ فریاد می زنی؛

صبحگاه فلوت می زنی و خوانندگان محبوب را بدنبال خود فرا می خوانی.

هندیان گاوپرست از روی راحتی و تنبلی گاوپرستی می کنند,

و فکر می کنند که جایگاه خدایان را در هر اصطبل خواهند یافت.

از میوه هایی که از باغ شیراز می دزدید و می برید,

خیلی زیاد می خورید, و از آنها غزلها را استفراق می کنید.

کارل لبرشت ایمرمن 24آوریل 1796-25آگوست 1840

آری هینه با مهارتی خاص جامعه فئودالی آن زمان را زیر سوال می برد و دفتر قانون و عشق آنزمان را با جوهری از خون قلم می زند.

هینریش هینه, زبانی گیرا آمیخته به انتقادی فراموش نشدنی. شعرهایی موزون که قلب را لمس و تفکر را ازان خود می کند.

--- ---- ----- ----- ---

۱: ناختیگال(Nachtigall) همان بلبل است. "ایمرمن" در شعر خود کلمه بلبل (Bülbül) را به لاتین می نویسد.

۲: در متئولوژی یونانی "فیلومله" ( Philomele) یک شاهزاده است که مردی به نام "ترءوس" به او تجاوز می کند. او برای اینکه "فیلومله" نام او و داستان تجاوز را فاش نگوید, زبان " فیلومله" را بعد از تجاوز به او می برد. ولی "فیلومله" بر روی پارچه ای داستان تجاوز را برای خواهرش گلدوزی می کند و هر دو در صدد انتقامجویی بر می آیند و پسرش را می کشند و گوشتش را برای ناهار برای او صرف می کنند. "ترءوس" آنان را تعقیب می کند. "فیلومله" تبدیل به بلبل و خواهرش تبدیل به پرستو می شود و هر دو از دست "ترءوس" فرار می کنند. به همین جهت در اشعار شاعران از خواندن بلبل در رابطه با "فیلومله" سروده های بسیاری وجود دارد.

۳: غرض از شاعرپیر "یوهان ولفگانگ فون گوته"

(Johann Wolfgang von Goethe) است.

۴: هاملن (Hameln) شهری است در شمال آلمان. افسانه ایست در سال 1284. در آن سال شهر هاملن پر از موش و موش صحرایی شده بود. یک رهگذر ادعا می کند که می تواند شهر را از موش خالی کند. شهروندان به او قول می دهند که در صورت خالی کردن شهر از موشها به او اجری شایسته پرداخت خواهند کرد. او فلوت جادویی خود را بیرون آورده و شروع به نواختن می کند. تمام موشهای شهر به دور او جمع می شوند. او در حال نواختن از شهر بیرون و از رودخانه نزدیک شهر عبور می کند. تمام موشها در رودخانه یا خفه می شوند و یا آب آنان را با خود می برد...

5:Irony

Montag, 5. Oktober 2009

Ahmad shamlou, احمد شاملو

Sie hingen an deinen Lippen,

vielleicht hättest du gesagt:

Du liebtest mich.

Sie fühlen dein Herz,

vielleicht wird es ihnen sagen:

Du Liebst mich.

-

Lieber Freund

in einer befremdeten Zeit,

in der die Liebe an einem Mast

gebunden, die Peitsche erfährt,

versteckt die Liebe im Verließ

hinter’m Haus, dort wo’s dunkel ist.

-

Im Irrgarten des Lebens ist es kalt geworden,

fackelt der Liebe wegen das Feuer mit dem Gedicht.

Gedanken sind gefährlich, die Zeit bekloppt.

Tür an Tür die Angst klopft,

ums Lichtes Willen zu erlöschen.

Versteckt das Licht im Verließ

hinter’m Haus, dort wo’s dunkel ist.

-

Die Pässe sind besetzt,

die Macheten blutig riechend

von der chirurgischen Operation

der Lippen für das Lächeln im Gesicht.

Der Mund blutig das Lied der Macht -heulend.

-

Und es ist eine seltsame Zeit,

lieber Freund.

Versteckt die Freude im Verließ

hinter’m Haus, dort wo’s dunkel ist.

-

Wo ist die Zunge des Kanarienvogels

auf der Feuerblüte der Lilien und Jasmin,

die das Lied der Freiheit singt?

-

Der siegestrunkene Teufel

sitzt freudig vor dem Festmahl

unseres Leichenschmauses –wartend.

-

Und der Gott ist in Bedrängnis,

versteckt euren Gott im Verließ

hinter’m Haus, dort wo’s dunkel ist.

#

دهانت را می بويند

مبادا که گفته باشی دوستت می ‌دارم.

دلت را می ‌بويند

روزگار غريبی ست، نازنين

و عشق را

کنار تيرک راهبند

تازيانه می‌زنند.

عشق را در پستوی خانه نهان بايد کرد

در اين بن‌بست کج وپيچ سرما

آتش را

به سوخت‌بار سرود و شعر

فروزان می دارند

به انديشيدن خطر مکن.

روزگار غريبی‌ست، نازنين

آن که بر در می‌کوبد شباهنگام

به کشتنِ چراغ آمده است.

نور را در پستوی خانه نهان بايد کرد

آنک قصابانند

بر گذرگاه‌ها مستقر

با کنده و ساتوری خون‌آلود

روزگار غريبی‌ست، نازنين

و تبسم را بر لب‌ها جراحی می‌کنند

و ترانه را بر دهان

شوق را در پستوی خانه نهان بايد کرد

کباب قناری

بر آتش سوسن و ياس

روزگار غريبی‌ست، نازنين

ابليس پيروزمست

سور عزای ما را بر سفره نشسته است

خدای را در پستوی خانه نهان بايد کرد

احمد شاملو

Dienstag, 11. August 2009

قیسی , Marillen

حال می گویم درود
اگر بگویم دلم برایت تنگ شده, به من می خندی, آخر چرا مگر خود ز دست باران دلگیر نیستی؟دیروز هم که زیر درختان قیسی کلی با هم سخن گفتیم ولی باز می بینم که نیستی! آری مقصر خودم هستم, می دانی چرا؟ آخر, نیمه ی گرم تابستان تفکرم داغ کرده بود, وگرنه در اعماق قلبت نهال ستاره ی سو سو گر عشق را می کاشتم. فریاد زیبای گلوی بغض کرده ام را می نوشتم. آنوقت از کنارم همه تن چشم عبور می کردی و قلبم را به گروگان می بردی. نهال ستاره می شد و از خاکسترِ دو قلب, سیمرغ عشق هم اکنون به پرواز بود. حال از من سئوال می کنی, دانی که چیست عشق ورزیدن؟ آری, ستاره ای دیدن و به یاد آن نهال, مرا زیر درختان قیسی بوسیدن که دیگر من بیاد قیسی نباشم وقتی لبان شیرین تو مرا می بوسد. آنوقت دیگر پریدن گلویی و سرفه کردن, تعطیل. ها

Mittwoch, 24. Juni 2009

Iran, Wahlen

Was soll man noch dazu schreiben?
دنیای غریبیست نازنین

Dienstag, 9. Juni 2009

Wahlen im Iran. انتخابات در ایران

Was NUN?

Diese Frage stellen sich täglich Millionen von den Iranern bis zur Präsidentenwahl am 12 Juni.

Eigentlich ist es egal, wer gewählt wird. Aber Entscheidend ist, dass die Machthaber die Willen des Volkes erkennen. Wenn die Gemäßigten die Wahl gewinnen, werden sie vielleicht einen anderen besseren Weg für das iranische Volk einschlagen. Ob der Weg im Sinne des Volkes sein wird, wird die Geschichte das Vorgehen der Regierung ganz unabhängig festhalten. Vor der Wahl ist nach der Wahl oder war es anders?

چه باید کرد؟
امیدوارم که فقط آواز دهل از دور شنیدن خوش نباشد. هر فردی غیر از احمدی نژاد نسیمی تازه و تغیرات کمی در سیاست کشور بهمراه خواهد داشت و این نسیم نو دست اندرکاران را به تدبیری دیگر مجبورمی کند. شاید راهی بهتر برای امورات کشورمان و مردمان آن مرز و بوم در انتظارمان باشد. شاید هم یاس و نا امیدی در آینده ای نزدیک. قبل از انتخابات بعد از انتخابات خواهد بود. یعنی در هر صورت کشور ما در اقیانوسی خروشان و با مشکلاتی بی پایان به ناخدایانی ماهر با کارکتری از پولادی آبدیده محتاج می باشد.

Freitag, 20. März 2009

Neujahr

نوروز

Eine weitere fröhliche Nachricht hatte sich schon länger angekündigt, heute endet das alte Jahr und morgen ist das Neujahr. Fröhlich sollten auch diejenigen sein, die wenig Glück hatten im alten Jahr, denn das Neujahr löscht das Vergangene und an die Zukunft gehst du selbst ran. Jauchze, tanze und habe Freude, das Leben schreitet voran, gehe mit, sonst lebst du immer noch im Vergangenen.

Wer Interesse hat, kann hier nachlesen:.

http://de.wikipedia.org/wiki/Nouruz

Ein frohes neues Jahr wünsche ich euch, eurer Familie danach viel Glück und Gesundheit für Alle..

باران بهاری خیابانها را کم کم خیس کرده و نسیم فروردین هم مشغول پراکنده کردن شکوفه های درخت بادام بود. طنین زیبا و بیاد ماندنی آهنگ ویگن هنوز در گوشم زمزمه میکند, چقدر زیبا, شکوفه می رقصد از باد بهاری و بوسه میزند بر لبان سرخابی... همیشه بیادماندنی وزیبا. انسانها با شور و حالی تازه روزدیگری را آغاز کرده و گوئی همچون درختان و گیاهان جانی نو در آنان دمیده شده بود. جیک جیک پرندگان در گوش مردمان طنین دیگری داشت و خبر از بازگشت عشق و محبت میداد. آری بامدادان خبر از نوروز میداد. هر لحظه که سپری میشد, قدمی بود در راهی نو و بسوی آینده ای نوشته نشده. بعضی از انسانها واهمه ای عجیب از آینده دارند, زیرا آغاز آن روشن و پایان آن بدست یک یک ما نوشه خواهد شد. نوروزتان پیروز و آینده ای که خواهید نوشت, زیبا و دل انگیز..

Donnerstag, 12. März 2009

Amok, جنون

Ein Junge hat wieder gestern dies bewiesen, dass das Kostbarste auf dem ganzen Universum das Leben ist. Das Leben ist zu kostbar, dass es nicht ausreicht auf das eigene Leben zu achten, sondern man muss auf das Leben aller Anderen auch aufpassen. Der Beweis war leider sehr teuer.

دیروز در یک شهر کوچک در جنوب غربی آلمان جوان هفده ساله ای دوباره ثابت کرد که جان پر بهاترین داده خداوندی ویا به قول یکسری پر بهاترین داده طبیعت است. اثبات گرانقیمتی بود, هفده تن جان باختند.

Mittwoch, 24. Dezember 2008

Xmas, Weihnachten

Das Jahr 2008 spurtete langsam zu Ende und die Menschen erledigten unter den letzen Sonnenstrahlen die Weihnachtseinkäufe. Ein kleiner Junge folgte weinend seinen Eltern. Ununterbrochen rieselten die Tränen die Wangen herunter. Die Augen waren rot geschwollen und seine Stimme klang rau. Egal was er sagte, liefen die Eltern weiter. Die Eltern diskutierten hektisch über die noch bevor stehenden Einkäufe und nahmen keine Notiz von dem weinenden Sohn. Irgendwann blieb der Junge mit geschlossenen Augen stehen. Als er die Augen wieder öffnete, stand vor ihm ein Mann mit grau meliertem Bart und frage ihn; warum weinst du mein Junge? Dein Papa und deine Mama warten auf dich, willst du nicht schneller gehen? Der Junge wischte seine Tränen aus dem Gesicht und antwortete; sie ist nicht meine Mama. Der Junge ließ sich nicht beruhigen und weinte weiter. Der Mann antwortete; es ist das Fest der Liebe und ich bin ein Engel. Egal was du dir wünschst, ich werde dir deinen Wunsch erfüllen. Wenn du alle meine Wünsche erfüllen kannst, dann wünsche ich mir, dass es keine Liebe mehr auf der Welt gibt. Verbanne bitte die Liebe aus der Welt. Ich kenne die Liebe nicht, aber es muss etwas Schreckliches sein. Meine Mutter hat meinen Vater wegen der Liebe verlassen. Und wegen der Liebe hat sie keine Zeit mehr für mich. Meine Schwester weinte die ganze Nacht, weil ihr Freund sie aus Liebe zu einem anderen Mädchen verließ. Kannst du meinen Wunsch bitte erfüllen? Kannst du die Liebe für immer verschwinden lassen? -- Der Engel fasste sich an dem Bart und sagte; den Wunsch kann ich dir nicht erfüllen. Ohne Liebe stirbt das Leben auf der Erde. Es gäbe keine Sonne im Herzen und kein Morgen mehr. Alles wird hohl und klingt leer. Verstehst du das? Die Liebe ist etwas Gutes. Meine Mutter sagte immer; es können nur die Leute geliebt werden, die die Liebe auch empfangen können. Bin ich noch zu klein, um Liebe empfangen zu können? Oder bin ich ein schlechter Mensch, dass ich die Liebe meiner Mutter nicht empfangen kann? Bitte verbanne die Liebe aus der Welt. Von der anderen Seite der Strasse kam plötzlich eine Frau, nahm das Kind an der Hand und fragte; mit wem redest du überhaupt. Der Vater kam dazu und Fragte den Jungen; hast du schon deinen Brief an den Weihnachtsmann geschrieben? Der Junge sagte weinend; er war bei mir, aber er kann meinen Wunsch nicht erfüllen! Ii, ii, ich habe mir gewünscht, dass die Liebe aus der Welt verschwindet. Der Vater nahm das Kind in den Arm und übersäte seine Wangen mit Küssen. Der Vater hat nur ihm jetzt die Aufmerksamkeit verschenkt und ab dem Zeitpunkt saß er auf den Schultern des Vaters bis er eingeschlafen war. In der Nacht wachte der Junge auf. Der Engel konnte meinen Wunsch nicht erfüllen, aber mein Vater hat ja meinen Wunsch erfüllt. Demnächst muss ich wohl dem Papa sagen, was ich mir wünsche. Mein Papa hat die Liebe aus der Welt verbannt. Es tut nicht mehr weh, also die Liebe gibt es nicht mehr, dachte sich der Junge.

آخرین روزهای سال دوهزاروهشت بود ومردم در تکاپوی خرید کادوهای کریسمس. خیابان،با آخرین پرتو آفتاب زمستانی هنوز روشن بود که پسرکوچولو گریان دنبال پدر و مادرش قدم برمی داشت. قطره های اشک بر گونه هایش روان بود و چشمان قرمز اشک آلودش، باد کرده. هر چند وقت یکبار پدرش را صدا می زد. صداش دیگه بم و گرفته شده بود. پدر و مادر، پر تنش به خرید ادامه می دادند و فریادهای او را نمی شنیدند. پسرکوچولو ،از رفتن باز ایستاد و چشمانش را بست. بعد از مدت کوتاهی پلک های خود را باز کرد و پیرمردی با ریش سفید در برابرش دید. پیرمرد پرسید, پسرم چرا گریه می کنی؟ پدر ومادر در انتظار تو هستند. نمی خواهی کمی تندتر راه بری که گمشان نکنی؟ پسرکوچولو اشکش را پاک کرد و جواب داد, او مادر من نیست . بعد دوباره زد زیرگریه. پیرمرد گفت, جشن عشق در راه است, گریه نکن پسرم. من یک فرشته هستم. هر آرزویی که داشته باشی برآورده خواهم کرد. حالا بگو چی می خواهی؟ پسرکوچولو جواب داد: هرچی آرزوکنم ،می توانی برآورده کنی؟ پس من آرزو می کنم که دیگر عشقی تو دنیا نباشه! اگه می تونی عشقو از دنیا ببر! من نمی دونم که عشق چیه ،ولی احتمالاً چیز اسفباریست, چون مامان، بابا را به خاطر عشق ترک کرد و به خاطر عشق، حتی دیگه وقتی برای من نداره و پیشم نمیاید. خواهرمم تمام شب گریه میکنه, آخه شوهرش بخاطر عشق به یکی دیگه اونو ترک کرده... خواهش میکنم عشقو از دنیا ببر. عجب چیز اسفباریست این عشق

فرشته دستی بر موهای سفید خود کشید و جواب داد؛ این آرزوی تو را نمی توانم برآورده کنم. اگر عشق را از دنیا ببرم دیگر زندگی بی معنی خواهد شد و فرداها دیگر بی شوق خواهند بود. عشق نه تنها اسفبار نیست بلکه یکی از پایه های زندگیست.

پسرک گفت؛ مادرم همیشه می گفت, فقط به کسانی عشق می ورزند که شایسته عشق باشند. یعنی من هنوز کوچکم یا اینکه شایسته عشق ورزیدن نیستم؟

در همین حال خانمی از آنطرف خیابان با شتاب آمد و دست پسرک را گرفت و پرسید با کی داری حرف می زنی؟ بعد از مدت کوتاهی پدر هم از راه رسید. رو به پسرک کرد و از او پرسید؛ نامه ای که هر ساله برای سانتا کلاوس می نویسی پست کرده ای؟ پسرک جواب داد نه. او امروز پیش من بود ولی نتوانست آرزوی مرا برآورده کند! من آرزو کردم که دیگر عشقی بر روی زمین وجود نداشته باشد. پدر با شنیدن آرزوی پسر او را در آغوش و غرق بوسه کرد. از آن به بعد پدر او را بروی شانه های خود گذاشت و به تمام صحبتهای او گوش کرد تا پسرک بر روی شانه های او بخواب رفت. نیمه شب پسرک از خواب بیدار شد و به خود گفت؛ از این به بعد تمام آرزوهایم را به پدر خواهم گفت, زیرا فرشته نتوانست آرزویم را برآورده کند ولی پدر توانست. پسرک بر این خیال بود که پدر عشق را از دنیا برده و عشقی دیگر در دنیا وجود ندارد, چون دیگر ملالی را احساس نمی کرد.

Donnerstag, 6. November 2008

Anti Krieg, ضد جنگ

صخره ای بود در دشتی بیکران

دیده بود آنجا هزاران مرگ گران

سینه سپر کرده همی کرد فغان

آری زمزمه ای بود ز بیداد زمان

بیداد از بیهود گی مرگ مردمان

فغان ازجنگ خونین در هر زمان

پس از هر جنگ خونین زمان

لاله ها رویید از خون افتادگان

غمگساران آمدند در آن مکان

لاله زاران گشت دریای فغان

وز فغان بشکافت صخره از میان

چشمه ای شد اشکریزان و روان

خشک شد اشک چشم بازماندگان

غم بماند تا عهد صاحب الزمان

Die Steine singen;

Das Lied vom Tod.

Tür an Tür

Der Krieg kommt.

Die Waffen donnern.

Der Mensch verstummt.

Das Blut wird vergossen

Die Augen feucht.

Das Elend lacht.

Der Schmerz überdauert

Die Ewigkeit.

Donnerstag, 28. August 2008

برق کروی یا کره ای, Der Kugelblitz

برق کره ای: رعد و برق, خشم خدایان یا یک پدیده ای طبیعی, همیشه هولناک ولی مملو از شگفتیها. انسان امروزی با تکنیک پیشرفته اش بر این باور است که سرچشمه این پدیده را کشف و پرده از رازهای نهفتۀ آن برداشته است, اما یک پدیده هنوز هم پر از شگفتی و افسانه هاست, پدیدۀ برق کروی! آیا چنین پدیده ای وجود داراد؟ در بزرگترین کتابخانه و آرشیو هواشناسی اروپا در افن باخ (Offenbach) مدارک زیادی در این زمینه جمع آوری شده است. طی چند صد سال گذشته شاهدان عینی زیادی خبر از مشاهدۀ این پدیده داده اند. شاهدان مدعی حرکت برق کروای مابین خانه ها بوده و تعداد بسیار زیادی عکس سیاه و سفید هم ضمیمۀ گفته های خود کرده اند. در این عکسها نقطه ای روشن قابل مشاهده است که در حال حرکت میباشد. افسانه های بسیاری در این زمینه جمع آوری شده است و حتی بعضی از شاهدان ادعا میکنند که برق کروی قادر به عبور از دیوارها میباشد که با توجه به قواعد فیزیکی قابل تایید نمیباشد! تا بحال هواشناسان در سراسر دنیا قادر به اثبات وجود برق کروی در طبیعت نبوده اند. محققان اینسیتوی پلاسما فیزیک در برلین مشغول به تحقیقات در این زمینه میباشند و قادر به ایجاد برق کروی در آزمایشات خود هستند. محققان حدس میزنند که این پدیده ارتباط مستقیم با الکتریسیته و آب دارد. دانشمندان برای تولید برق کره ای در آزمایشات خود از آب, نمک برای رسانایی و برق فشار قوی تا 5 کیو ولت استفاده میکنندو به این ترتیب در هر آزمایش خود یک ابر پلاسمایی نورانی به وجود می آورند. اما تا بحال قادر به کشف کامل قوانین فیزیکی این ابر پلاسمایی نبوده اند. بطور مثال, چرا این ابر کره ای بمدت درازی نورانی میباشد؟ وقتی اتمها توسط الکتریسیته تحریک می شوند, بعد از مدت کوتاهی به مسیر قبلی خود باز می گردنند و نورانی بودن ابر پلاسمایی نباید بیشتر از 1 میکرو ثانیه طول بکشد, اما ابر پلاسمایی تا 3 ثانیه روشن می ماند! یعنی انرژی در جایی ذخیره شده است و دانشمندان اطلاع دقیقی از محل و نوع انرژی ذخیره شده را ندارند. در حال حاضر محققان جوان اینسیتوی پلاسما فیزیک به تحقیقات خود ادامه میدهند و دانشمندان در سراسر دنیا در انتظار نشر نتیجه آزمایشات آنان میباشند. شاید این پدیده در طبیعت وجود دارد و فقط افسانه یا اسطوره نیست!ا
Blitz und Donner der Zorn der Götter waren schon immer bedrohlich und faszinierend zugleich. Längst glaubte der Mensch, das Geheimnis dieser Naturgewalten erforscht zu haben, doch ein Phänomen treibt bis heute sein Unwesen, den Kugelblitz. Gibt es ihn wirklich? In Europas größter Wetterbibliothek Offenbach gibt es viele archivierte Fälle. Seit Jahrhunderten behaupten die Augenzeugen die geisterhafte Erscheinung gesehen zu haben. Oft soll die zischende Lichtkugel in Wohnungen und Häuser eingedrungen sein. Es sind viele Fälle in Offenbach archiviert auch Bilder. Es handelt sich meistens um sehr kleine Schwarz-Weiß-Bilder, die nicht sehr scharf sind. In den Fotos sieht man irgendwelche weiße Punkte, die sich umher bewegen. Die Kugelblitze sollen sogar durch die Wände gehen, dass physikalisch unmöglich ist. Dennoch mit den modernen Messinstrumenten der deutschen Wetterdienste ist es bis heute nicht gelungen, die Existenz der Kugelblitze zu dokumentieren. Der Kugelblitz soll bei der Berührung Verbrennungen und sogar Explosionen verursachen. Die Forscher am Institut für Plasmaphysik in Berlin wollen mit Hochspannung künstliche Kugelblitze auf Kommando erzeugen. Die Berliner Forscher gehen davon aus, dass bei diesem Phänomen die Blitze und das Wasser zusammen wirken. Deshalb verwenden sie bei ihrer Experimente einfache Zutaten, Wasser, Salz für die Leitfähigkeit und Hochspannung bis zu 5kv. und erzeugen so eine geheimnisvolle Plasma-Wolke. Die Forscher aus aller Welt sind auf die Ergebnisse der Versuchsreihe der Berliner Forscher gespannt . Bis jetzt aber könnten die Forscher das Geheimnis der Plasma-Wolke nicht entdecken. Was man nicht versteht, warum die Wolke so lange leuchtet? Normalerweise wenn man die Atome anregt und keine Energie nachführt, wird die Leuchterscheinung nach einer Mikrosekunde verschwinden. Aber das Leuchten der Plasma-Wolke bei diesem Experiment dauert 2-3 Sekunden, also die Energie muss irgendwo gespeichert sein! Aber wo ist die Energie gespeichert? Es ist eine wunderbare Herausforderung für die jungen Forscher, sich damit zu beschäftigen, so die Meinung der Institutsleitung für Plasmaphysik. Vielleicht ist das Phänomen Kugelblitz mehr als ein großer Mythos!
*