صخره ای بود در دشتی بیکران
دیده بود آنجا هزاران مرگ گران
سینه سپر کرده همی کرد فغان
آری زمزمه ای بود ز بیداد زمان
بیداد از بیهود گی مرگ مردمان
فغان ازجنگ خونین در هر زمان
پس از هر جنگ خونین زمان
لاله ها رویید از خون افتادگان
غمگساران آمدند در آن مکان
لاله زاران گشت دریای فغان
وز فغان بشکافت صخره از میان
چشمه ای شد اشکریزان و روان
خشک شد اشک چشم بازماندگان
غم بماند تا عهد صاحب الزمان
Die Steine singen;
Das Lied vom Tod.
Tür an Tür
Der Krieg kommt.
Die Waffen donnern.
Der Mensch verstummt.
Das Blut wird vergossen
Die Augen feucht.
Das Elend lacht.
Der Schmerz überdauert
Die Ewigkeit.