Dienstag, 11. August 2009

قیسی , Marillen

حال می گویم درود
اگر بگویم دلم برایت تنگ شده, به من می خندی, آخر چرا مگر خود ز دست باران دلگیر نیستی؟دیروز هم که زیر درختان قیسی کلی با هم سخن گفتیم ولی باز می بینم که نیستی! آری مقصر خودم هستم, می دانی چرا؟ آخر, نیمه ی گرم تابستان تفکرم داغ کرده بود, وگرنه در اعماق قلبت نهال ستاره ی سو سو گر عشق را می کاشتم. فریاد زیبای گلوی بغض کرده ام را می نوشتم. آنوقت از کنارم همه تن چشم عبور می کردی و قلبم را به گروگان می بردی. نهال ستاره می شد و از خاکسترِ دو قلب, سیمرغ عشق هم اکنون به پرواز بود. حال از من سئوال می کنی, دانی که چیست عشق ورزیدن؟ آری, ستاره ای دیدن و به یاد آن نهال, مرا زیر درختان قیسی بوسیدن که دیگر من بیاد قیسی نباشم وقتی لبان شیرین تو مرا می بوسد. آنوقت دیگر پریدن گلویی و سرفه کردن, تعطیل. ها

7 Kommentare:

Anonym hat gesagt…

به خود طرف گفته شده یا نه؟ بهترین راه صحبت کردن است، به هر حال یاد "مرا ببوس" افتادم:

http://www.youtube.com/watch?v=abffF-db8gE

http://www.youtube.com/watch?v=I6jjIu3HgzU&feature=related

Didar hat gesagt…

فرزادی به کی بگم؟

Anonym hat gesagt…

می‌پرسی‌ به کی‌ بگی‌؟!!! برای همونی که نوشتی‌ دیگه، مستقیماً به خودش بگو، این کارها چیه؟

Didar hat gesagt…

خودت می دونی چی می گی؟
از کدام کارها صحبت می کنی؟
تو فرض کن, برای تو نوشتم
بعدشم, نظرت را در مورد این نوشته ننوشتی!ف

Anonym hat gesagt…

با من که کلی‌ سخن نگفتی پس چه جوری فرض کنم که برای منه؟ از اونی‌ که کلی‌ با هم سخن گفتین و تفکرت داغ بوده بپرس ... اما بد نیست بهتر از اینم میتونی‌ بنویسی‌

Didar hat gesagt…

خوب آدم خیالی هم می تونه بنویسه
مشکل حالا دوتا شد, آخه تو آن نیستی که فرض می کردم, کمنت دوم را نگاه کن!ف
/
نامت ای نام آورم دردست نیست
مرا فریادی جز تنفر دردست نیست
عشق دیدم در روی ماهت بی گمان
ترا, رویای تنفر نام بردن بی طینتیست
/

Didar hat gesagt…

من هنوز نمی دانم, تو کی هستی!؟